نطق زیبا

سخن زیبا , شعر , پند و حکایت , حرف دل شما

نطق زیبا

سخن زیبا , شعر , پند و حکایت , حرف دل شما

اعتراف

 اى خداى من آیا اقرارم به بدى کردارم به نزد تو، مرا سود مى‏دهد؟ و آیا اعترافم به زشتى رفتارم مرا از عذاب رهائى مى‏بخشد؟ یا در این مقام و موقعیتم تیغ خشم خود رابر من آخته‏اى و در همین هنگام که ترا همى خوانم غضب خود را ملازم من ساخته‏اى؟ ...

 

...همچون آن بنده ذلیل به سخن مى‏پردازم که در باره خود ستمکار ونسبت به حرمت پروردگار خود سهل انگار شده. آن بنده که شمار گناهانش عظیم گشته تا خطرناک شده، و ایام عمرش روى برتافته تا سپرى گشته، تا چون بنگریسته که وقتکار بگذشته و دوران عمر به پایان رسیده، و یقین کرده که از عذاب تو پناهى و از انتقام تو گریزگاهى نیست، به قصد انابه بسوى تو روى آورده، و توبه‏اش را براى تو خالص ساخته، پس با دلى پاک و پاکیزه بسوى تو برخاسته و آنگاه ترا با ناله‏اى محزون و آهسته بخوانده، در حالى که از شدت فروتنى در برابر تو خم شده، و در اثر سرافکندگى چنبر گشته، و ترس هر دو پایش رابلرزه افکنده، و سیل اشک گونه‏هایش را فرا گرفته 

(فرازهایی از صحیفه سجادیه)

نویسنده
  منصور از مشهد   تماس با نویسنده www.notgheziba.blogsky.com


تو بهانه ای برای شکستن بغض های دلتنگی و تنهایی ام هستی

بی گمان، سخت است بی تو بودن و همخانه ماتم شدن، گوش سپردن به هیاهوی پرستوهای مهاجر و چشم دوختن به دشت شقایق های واژگون .

مرا یاد کن که دیری است از خاطره ها رفتم

مرا به سوی خود بخوان بگذار سخن بگویم

هیچ کس حرف هایم را نمی شنود

چه سکوت وحشتناکی را تجربه می کنم 

 

 

نویسنده  میترا از تبریز   تماس با نویسنده http://mitra2000.blogfa.com

به یک پلک تو می‌بخشم تمام روز و شب‌ها را

که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را


بخوان! با لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم

فضا را یک‌نفس پُر کن به هم نگذار لب‌ها را


به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!

تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را


دلیلِ دل‌خوشی‌هایم! چه بُغرنج است دنیایم!

چرا باید چنین باشد؟... نمی‌فهمم سبب‌ها را


بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم

که دارم یاد می‌گیرم زبان با ادب‌ها را


غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر

برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقب‌ها را

انسان ها به شیوه ی هندیان بر سطح زمین راه می روند.

با یک سبد در جلو ویک سبد در پشت.

در سبد جلو ,صفات نیک خود را می گذاریم .در سبد پشتی ,عیبهای خود را

نگه می داریم . به همین دلیل در طول روزهای زندگی خود ,چشمان خود را بر

صفات نیک خود می دوزیم وفشارها را درسینه مان حبس می کنیم . در همین

زمان بیرحمانه , در پشت سر همسفرمان که پیش روی ما حرکت می

کند,تمامی عیوب او را می بینیم .

بدین گونه است که در باره ی خود بهتر از او داوری می کنیم ,بی آنکه

بدانیم کسی که پشت سر ما راه می رود

به ما با همین شیوه می اندیشد.

پائولو کوئیلو

نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه می لغزد


ولی باران نمی داند که من دریایی از دردم


به ظاهر گرچه می خندم ولی اندر سکوتی تلخ می گریم