-
[ بدون عنوان ]
1391/04/23 11:37
به روزگار شیرین رفاقت سفره ی خنده بگسترید و نان شادمانی قسمت کنید . به شبنم این بهانه های کوچک است که در دل ، سپیده می دمد و جان تازه می شود جبران خلیل جبران فرستاده: سحر http://tamanayesokhan.blogfa.com
-
آغوش
1391/03/12 18:46
کاش دنیا همانند ساعت بود و من و تو عقربه های آن تا در هر ساعت یکبار در آغوش هم می زیستیم........ مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر .
-
زمستان
1390/12/27 23:09
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است . کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس کاین است پس...
-
[ بدون عنوان ]
1390/11/12 16:36
باران بر شرب بی پولک شب شرابه های بی دریغ باران در کنار ما بیگانه ای نیست در کنار ما آشنائی نیست خانه خاموش است و بر شرب سیاه شب شرابه های سیمین باران احمد _ شاملو
-
زیباترین قسم
1390/09/06 01:30
نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی... به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند... لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز. سهراب
-
خدا نگهدارش
1390/05/18 04:50
همه شب با دلم کسی می گفت سخت آشفته ای ز دیدارش صبحدم با ستارگان سپید می رود خدا نگهدارش من به بوی تو رفته از دنیا بی خبر از فریب فرداها می شکفتم ز عشق و می گفتم هر که دلداده شد به دلدارش ننشیند به قصد آزارش برود عشق من خدا نگهدارش
-
[ بدون عنوان ]
1390/03/13 16:13
می ترسم از صدا که صدا عاشقت بشود این سوت کوچه گرد رها عاشقت بشود گفتم به باد بگویم تو را ...نه...ترسیدم این گرد باد سر به هوا عاشقت بشود ... پوشیده ای سفید،کجا سبز من؟ نکند نار و ترنج باغ صفا عاشقت بشود بگذار دل به دل غنچه ها ولی نگذار پروانه های خانه ما عاشقت بشود حالا تو گوش کن به غمم شهربانو تا در قصه هایم شاه و...
-
گاهی دلم می گیرد
1390/02/17 15:06
گاهی دلم می گیرد از آدم هایی که در پس نگاه سردشان با لبخندی گرم فریبت می دهند دلم می ... گیرد از خورشیدی که گرم نمی کند ...و نوری که تاریکی می دهد ازکلماتی که چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند دلم می گیرد از سردی چندش آور دستی که دستت را می فشارد و نگاهی که به توست و هیچ وقت تو را نمی بیند از دوستی که برایت هدیه...
-
انتظار
1390/02/04 16:22
ای روزهای خوب که در راهید! ای جاده های گمشده در مه! ای روزهای سخت ادامه! از پشت لحظه ها به درآیید ای روز آفتابی! ای مثل چشمهای خدا آبی! ای روز آمدن! ای مثل روز آمدنت روشن! این روزها که می گذرد؛ هر روز در انتظار آمدنت هستم اما با من بگو که آیا من نیز در روزگار آمدنت هستم؟ (مرحوم قیصر امین پور) نویسنده هادی از مشهد
-
تذلل به پیشگاه خداى عز و جل
1390/01/15 02:50
اى پروردگار من ، گناهانم مرا خاموش ساخته، و رشته گفتارم را بگسیخته است، زیرا حجتى برایم نمانده است، و از این رو به بلیه خود اسیر، و به کردار خود در گرو، و در خطاى خود سرگشته، و از مقصد خود سرگردان و در راه درماندهام... منزهى تو! به چه جرأت بر تو دلیرى کردم؟! و به کدام فریب خود را به مهلکه افکندم؟! مولاى من، رحمت آور...
-
اعتراف
1390/01/15 02:47
اى خداى من آیا اقرارم به بدى کردارم به نزد تو، مرا سود مىدهد؟ و آیا اعترافم به زشتى رفتارم مرا از عذاب رهائى مىبخشد؟ یا در این مقام و موقعیتم تیغ خشم خود رابر من آختهاى و در همین هنگام که ترا همى خوانم غضب خود را ملازم من ساختهاى؟ ... ...همچون آن بنده ذلیل به سخن مىپردازم که در باره خود ستمکار ونسبت به حرمت...
-
[ بدون عنوان ]
1390/01/15 02:44
تو بهانه ای برای شکستن بغض های دلتنگی و تنهایی ام هستی بی گمان، سخت است بی تو بودن و همخانه ماتم شدن، گوش سپردن به هیاهوی پرستوهای مهاجر و چشم دوختن به دشت شقایق های واژگون . مرا یاد کن که دیری است از خاطره ها رفتم مرا به سوی خود بخوان بگذار سخن بگویم هیچ کس حرف هایم را نمی شنود چه سکوت وحشتناکی را تجربه می کنم...
-
[ بدون عنوان ]
1389/12/25 01:10
به یک پلک تو میبخشم تمام روز و شبها را که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم فضا را یکنفس پُر کن به هم نگذار لبها را به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم! تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را دلیلِ دلخوشیهایم! چه بُغرنج است دنیایم! چرا باید چنین باشد؟... نمیفهمم...
-
[ بدون عنوان ]
1389/12/25 00:53
انسان ها به شیوه ی هندیان بر سطح زمین راه می روند. با یک سبد در جلو ویک سبد در پشت. در سبد جلو ,صفات نیک خود را می گذاریم .در سبد پشتی ,عیبهای خود را نگه می داریم . به همین دلیل در طول روزهای زندگی خود ,چشمان خود را بر صفات نیک خود می دوزیم وفشارها را درسینه مان حبس می کنیم . در همین زمان بیرحمانه , در پشت سر همسفرمان...
-
[ بدون عنوان ]
1389/12/25 00:39
نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه می لغزد ولی باران نمی داند که من دریایی از دردم به ظاهر گرچه می خندم ولی اندر سکوتی تلخ می گریم
-
سایه
1389/12/20 21:13
صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد هر تنک حوصله را طاقت این توفان نیست سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست نویسنده سحر تماس با نویسنده http://sahar990.blogfa.com
-
غریب
1389/12/10 00:14
روی قبرم بنویسید وفادار برفت آن جگر سوخته ی خسته از این دار برفت آی در وطن خویش غریب نویسنده تماس با نویسنده http://arura.blogsky.com/
-
رهسپار
1389/12/05 21:37
می خواهم با کسی رهسپار شوم که دوستش می دارم نمی خواهم بهای این همراهی را با حساب و کتاب بسنجَم یا در اندیشه خوب و بَدَش باشم. نمی خواهم بدانم دوستم می دارد یا نه. می خواهم بروم با آنکه دوستش می دارم. نویسنده هستی تماس با نویسنده http://hasti-eshgh.blogfa.com /
-
وصیت نامه ی وحشی بافقی
1389/11/15 08:48
روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد شاهدی...
-
آرزوی خر دم بریده
1389/11/15 08:48
ب وده است خری که د و م نبودش روزی غم بی د و می فزودش در د و م طلبی قدم همی زد د و م می طلبید و دم نمی زد یک ره نه ز روی اختیاری بگذشت میان کشتزاری دهقان ,مگرش ز گوشه یی دید برجست و ازاو گوش ببرید بیچاره خر آرزوی د و م کرد نایافته د و م دو گوش گم کرد! (ایرج میرزا) نویسنده منصور از مشهد تماس با نویسنده...
-
قیصر امین پور
1389/10/27 19:10
وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند نه باید ها... مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم! عمری است لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره می کنم؛ باشد برای روز مبادا... "قیصر امین پور" نویسنده سحر تماس با نویسنده http://sahar990.blogfa.com
-
معنای زنده بودن
1389/10/27 19:09
معنای زنده بودن من ، با تو بودن است نزدیک ، دور سیر ، گرسنه رها ، اسیر دلتنگ ، شاد آن لحظه ای که بی تو سرآید مرا مباد ! مفهومِ مرگِ من در راه سرفرازی تو ، در کنار تو مفهوم زندگی است معنای عشق نیز در سرنوشت من با تو ، همیشه با تو ، برای تو ، زیستن (فریدون مشیری) نویسنده هستی تماس با نویسنده...
-
پرواز با خورشید
1389/09/25 16:23
بگذار ، که بر شاخه این صبح دلاویز بنشینم و از عشق سرودی بسرایم . آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبکبال ، پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم خورشید از آن دور ، از آن قله پر برق آغوش کند باز ، همه مهر ، همه ناز سیمرغ طلایی پرو بالی ست که – چون من – از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست پرواز...
-
مجادله در ادبیات بر سر یک خال
1389/09/22 14:59
حافظ: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را صائب تبریزی: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را شهریار: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم تمام روح...
-
پیله های بسیاری دیده ام
1389/09/22 01:50
پیله های بسیاری دیده ام!!! افتاده بر لب پنجره... رها در جویهای آب... اما هر چه فکر میکنم یک پروانه بیشتر در خاطرم نیست...!!! نویسنده سحر تماس با نویسنده http://sahar990.blogfa.com
-
دکتر علی شریعتی
1389/09/17 23:06
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یک ریز و پی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشار و خواب خفتگان را آشفته تر سازد بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را .... دکتر علی شریعتی...
-
سلام ای انتظار
1389/09/14 17:04
نمیدانم این داستان تلخ زندگی به چه کسی ختم می شود... بی گمان غریبه ای منتظر توست و تو ... وای که این واژه ی انتظار چه قدر بر خاطرم سنگینی می کند... گویی این انتظار پایانی ندارد... ولی... این عشق بدون انتظار طمعی ندارد و شیرینیش از بین می رود... پس باخودم عهد می بندم که منتظر آن غریبه می مانم... پس سلام ای انتظار...
-
پنجره دلم
1389/09/08 21:00
امروز پنجره دلم ترک برداشت من محکوم شدم محکوم به عشق زندانی کلبه تاریک خویشم امروز خزان چشمان من و توست ما محروم از گرمی دستان پنجره ها به افق های دور دست خیره مانده ایم تو را نمی دانم ای دوست اما پای رفتنم لنگ است... نویسنده اتنا تماس با نویسنده http://www.akpersian2009.blogfa.com
-
پاییز
1389/09/08 20:58
و من دیگر تنها نیستم و گوشی هست که همه حرفهایم را می شنود سکوتم را معنا می کند و آهم را با آهی دردناکتر پاسخ می دهد. اینک پاییز با من است نویسنده سحر تماس با نویسنده http://sahar990.blogfa.com
-
یک عاشقانهی آرام
1389/08/30 12:57
نگذاریم شعله بمیرد فریب حرارت را نخوریم. اصل، رقصِ شعلههاست. نه گُلهای سرخی زیرِ قبایِ خاکستر . ( نادر ابراهیمی) نویسنده سحر تماس با نویسنده http://sahar990.blogfa.com